پیرمردی تنها، بداخلاق و قوی را تصور کنید که همسری دوستداشتنی خود را از دست داده، از شغلش بازنشست شده و اکنون دیگر کاری برای انجام ندارد. پیرمرد که دیگر هدفی برای ادامه زندگی ندارد، تصمیم به خودکشی میگیرد. اما هر بار اتفاقی میافتد که مانع از این کار میشود، از نجات مردی بیهوش در ریل راهآهن گرفته تا پناه دادن به گربهای یخزده.
این خلاصهای کوتاه از داستان مردی به نام اوه است. پیرمردی بداخلاق که در ظاهر از آن دسته آدمهایی است که اصلا نباید به او نزدیک شوید. با اینحال، فردریک بکمن به خوبی در این داستان به ما نشان میدهد که در بسیاری از موارد ظاهر افراد با باطن آنها متفاوت است. هر فرد داستان منحصر به فرد خود را دارد و تنها از روی جلد کتاب نباید درباره کل کتاب قضاوت کنید.
آن همسایهای که بارها سر جای پارک به ما گیر میدهد و چهل سال شغلی کسلکننده داشته، شاید همانی باشد که در مواقع بحران به داد ما میرسد. در جوانی، هنگامی که دیگران تنها مشغول نگاه کردن هستند، او با شجاعت به دل آتش میزند و بچهای را نجات می دهد. در پیری هم باز زمانی که دیگران فقط نگران میشوند، او بر روی ریل راهآهن میپرد تا مردی بیهوش را از خطر قطار در حال نزدیک شدن نجات دهد.
اگر شما هم میخواهید با کتاب مردی به نام اوه آشنا شوید، ما برای شما معرفی، خلاصه، بخشهایی از کتاب به همراه قسمتهایی از ترجمههای مختلف این کتاب را جمعآوری کردهایم. پس برای آشنایی با معرفی و خلاصه کتاب مردی به نام اوه در ادامه این مطلب سایت ترجمه مقاله ترجمیک همراه ما باشید!
مطالب مرتبط:
۷+ کتاب کاربردی برای آموزش ویرایش فارسی
در این مطلب خواهید خواند:
خلاصه کتاب مردی به نام اوه
قبل از مطالعه این بخش توجه داشته باشید که در ادامه بخشهایی از کتاب آشکار میشود. بنابراین اگر این کتاب را نخواندهاید و به آشکارشدن محتوای کتاب حساس هستید، این بخش را مطالعه نکنید. کتاب مردی به نام اوه، اولین داستان فردریک بکمن، روزنامهنگار سوئدی است.
این کتاب درباره پیرمردی به نام اوه است که در نگاه اول مانند یک پدربزرگ غرغروی معمولی به نظر میرسد. او صبحها در محوطه مجتمع مسکونی که در آن ساکن است، قدم میزند. هر چیز ناهنجاری از یک ته سیگار رهاشده، گرفته تا ماشینی که در جای اشتباهی پارک شده، او را عصبانی میکند. او دائم در حال غر زدن و ایراد گرفتن از زمین و زمان است.
اکنون پس از ۴۰ سال کار کردن، او از شغلی که با وظیفهشناسی آن را انجام میداده، بازنشست میشود. اوه هر روز نزد همسرش در قبرستان میرود و برای او گل میبرد. اوه به او قول میدهد که به زودی یکدیگر را ملاقات خواهند کرد. او که دیگر کاری برای انجام دادن ندارد و زندگی نیز پس از همسرش رنگ و بویی برایش ندارد، تصمیم میگیرد که خودکشی کند.
پس لباس آراستهای میپوشد، روی چهارپایه میایستد و میخواهد تصمیم خود را عملی کند که ناگهان اتفاقی میافتد. همسایههای جدید او که در خانه روبرویی مستقر شدهاند، نمیتوانند ماشین خود را درست پارک کنند. اوه که به این مسائل حساس است، با غرغر میرود تا ماشین آنها را پارک کند. این همسایههای جدید، پاتریک و پروانه، زوجی هستند که دو دختر دارند و منتظر فرزند سوم هستند.
اوه دوباره سعی میکند که خودکشی کند اما ناگهان زنگ خانه به صدا در میآید. به نشانه قدردانی، همسایگان جدیدش برای او یک غذای مقوی میآورند و از او میخواهند که یک نردبان به آنها قرض دهد. پس از اینکه اوه دوباره سعی میکند که خود را حلق آویز کند، طناب پاره میشود.
در اقدامات بعدی اوه که به دنبال امتحان روشهای دیگری است، باز هم این زوج، ناخواسته مانع از این کار میشوند. شوهر پروانه، پاتریک، از پلهها میافتد و او از اوه میخواهند که آنها را به بیمارستان برساند. روز بعد اوه به ایستگاه راه آهن میرود، جایی که قرار است خود را زیر قطار بیندازد. اما مردی در کنارش از هوش میرود و روی ریل میافتد. دیگران هیچ کاری نمیکنند و فقط این حادثه را با دوربین تلفن همراه خود ضبط میکنند. قطار در حال نزدیک شدن است. اوه در اقدامی شجاعانه مرد بیهوش را نجات میدهد و به بالا میآورد.
جلوتر که میرویم، بیشتر با او، همسر درگذشتهاش سونجا، همسایگانش و … آشنا میشویم. او که همواره از نظر دیگران فردی یکدنده و مغرور است، در واقع فردی شجاع و مصلحتاندیش است. او در تمام طول زندگانی خویش با اقدامات خود کمک کرده است که دیگران زندگی بهتری داشته باشند و جالب اینجاست که این کارها را امری طبیعی میداند نه کاری که باید به آن افتخار کند. از همه مهمتر او منتظر نمیماند که دیگران راه را به او نشان دهند، بلکه همواره به انجام کار درست میپردازد. از نجات دادن نوه همسایه از شعلههای آتش گرفته تا نجات مادر و فرزندی از دست پدر زورگوی خانواده.
با گذر زمان و با حضور همسایگان جدید و اتفاقاتی که میافتد، اوه دست از خودکشی میکشد. اما نقطه اوج تصمیم پشیمانی اوه و افزایش تمایل او به زندگی جایی است که کارکنان خدمات اجتماعی تصمیم میگیرند که همسایه و دوست قدیمی او را به خانه سالمندان ببرند.
اینجاست که اوه تصمیم میگیرد تا مانع از این اتفاق شود. او با همسایگان خود اتحادی تشکیل میشود و با همفکری هم مانع از این اقدام میشوند. اوه مدت زمان زیادی با همسایگان خود زندگی خود را به خوبی ادامه میدهد. یک صبح زمستانی، پروانه میبیند که برفهای جلوی خانه اوه پاک نشده است و میفهمد که اتفاقی افتاده است. او و شوهرش به خانه اوه میروند و متوجه میشوند که پیرمرد در نهایت زندگی را ترک گفته است (نه با خودکشی بلکه به مرگ طبیعی). اوه و سونجا بالاخره دوباره با هم هستند.
نقد کتاب مردی به نام اوه
اگر سایر کتابهای فردریک بکمن را خوانده باشید، حتما با این موضوع آشنا هستید که او سبک خاصی برای نوشتن دارد. در صفحات اولیه کتابهایش شروع به روایت یک داستان میکند. داستانی که احتمالا نظر شما را جلب نمیکند و آن را کسلکننده میدانید، این نکته مخصوصا در کتاب «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است»، بیشتر مشهود است. اما اگر صبور باشید و کمی جلوتر روید، ناگهان با داستانی قوی مواجه میشود. داستانی که میداند چه میخواهد بگوید و هدف خود را گم نمیکند.
در داستانهای او، شخصیتهایی که در ابتدا تکبعدی و کسلکننده به نظر میرسند، به خوبی ملموس میشوند و ما با سایر زوایای شخصیتی آنها آشنا میشویم. این موضوع درباره کتاب مردی به نام اوه هم صادق است. در ابتدا تصویری که از اوه در ذهن ما نقش میبندد، پیرمردی کسلکننده، بداخلاق و تکبعدی است. شخصیتی که اصلا نمیدانیم که چرا باید شخصیت اصلی این داستان باشد.
با این حال، هر چه جلوتر میرویم، بیشتر با شخصیت اوه آشنا میشویم. فردی که در ابتدا حتی شاید ضدقهرمان به نظر میرسید. در ادامه میبینیم که در تمام عمرش در حال ایفای نقش یک قهرمان بوده است، فقط کسی از آن خبر ندارد. نه از آن قهرمانهایی که پرواز میکنند یا قدرتهای خیرهکنندهای دارند، بلکه فردی عادی که بدون هیاهو، با اقدامات کوچک خود، محیط بهتری برای زندگی دیگران میسازد.
یکی دیگر از نقاط قوت این داستان است که ما این شخصیتپردازی را در عمل میبینیم نه اینکه فردی آن را برای ما تعریف کند. این داستان در زمان، جلو و عقب میرود و ما به صورت همزمان شاهد صحنههایی از نوجوانی و جوانی اوه به همراه صحنههایی از زمان حال هستیم. تقریبا هیچ یک از دو بخش بر هم غالب نیستند و هر دو به اندازه و مناسب هستند.
شخصیتهای فرعی نیز به خوبی نقش خود را ایفا میکنند. در واقع این شخصیتها صرفا برای این نیستند که داستان پر شود، بلکه هر یک سرنوشت و زندگی خاص خود را دارند. کافی است که کمی به این داستان فرصت دهید تا شما را با خود همراه سازد.
بخشهایی از کتاب مردی به نام اوه (A Man Called Ove)
«ما همیشه فکر میکنیم که زمان کافی برای کارهایی که میخواهیم با دیگران انجام دهیم، وجود دارد. وقت کافی در اختیارمان است که چیزهایی را که میخواهیم، به آنها بگوییم. و سپس ناگهان اتفاقی میافتد و ما آنجا میایستیم و به کلماتی مانند «اگر» چنگ میزنیم.»
«تا قبل از اینکه او را ملاقات کند، هرگز فردی از اوه نپرسیده بود که چگونه زندگی میکند. اما اگر کسی از او میپرسید، پاسخ میداد که تا قبل از آن زندگی نمیکرده.»
«مردان با کاری که انجام میدهند، همانی هستند که هستند. نه آنچه میگویند.»
«و زمان چیز عجیبی است. بیشتر ما فقط برای زمانی زندگی میکنیم که درست پیش روی ماست، چند روز، هفته، سال. یکی از دردناکترین لحظات زندگی یک فرد احتمالاً با این بینش رخ میدهد که به سنی رسیده است که بیشتر از آینده باید به گذشته نگاه کند. و وقتی زمان زیادی جلوی ما نیست، باید برای چیزهای دیگر زندگی کرد، شاید خاطرات»
«مرگ چیز عجیبی است. مردم تمام زندگی خود را طوری زندگی میکنند که گویی مرگ وجود ندارد و با این حال، اغلب یکی از انگیزههای بزرگ برای زندگی، همان مرگ است. برخی از ما به مرور زمان آنقدر از آن آگاه میشویم که سختتر، سرسختانهتر و با خشم بیشتری زندگی میکنیم. برخی به حضور دائمی آن نیاز دارند تا به ارزش زندگی پی ببرند. برخی نیز آنقدر درگیر آن میشوند که مدتها قبل از آمدن مرگ، خودشان به اتاق انتظار رفتهاند. ما از مرگ میترسیم، با این حال بیشتر ما بیش از هر چیز، میترسیم که مرگ شخص دیگری غیر از خودمان را بگیرد. زیرا بزرگترین ترس از مرگ همیشه این بوده که از ما بگذرد و ما را تنها رها کند.»
مقایسه ترجمههای کتاب مردی به نام اوه
نسخه اصلی این کتاب به زبان سوئدی نوشته شده است و به زبان انگلیسی و سایر زبانها ترجمه شده است. اگر شما ترجمه کتاب مردی به نام اوه به زبان فارسی را به مطالعه نسخه انگلیسی آن ترجیح میدهید، پس این بخش برای شماست.
در ادامه به معرفی تعدادی از ترجمههای کتاب مردی به نام اوه که توسط مترجمان مختلف ترجمه شده است، میپردازیم. شما با مطالعه این بریدهها میتوانید که ترجمهای را که بیشتر با آن ارتباط برقرار میکنید، انتخاب کنید.
مطالب مرتبط:
معرفی و خلاصه کتاب پیرمرد و دریا
کتاب مردی به نام اوه ترجمه انگلیسی
» The suits didn’t like the lonely youth in the house due for demolition at the end of the street. The children were not allowed to play around Ove’s house. Suits preferred to live in the vicinity of other suits, Ove had come to understand. He had nothing against that, of course—but they were the ones who had moved into his neighborhood, not the other way around«.
کتاب مردی به نام اوه ترجمه دکتر سعید گوهری راد، انتشارات رادمهر
«این شیکپوشان تازهوارد از معاشرت با یک جوان تنها بدشان میآمد. به بچههایشان توصیه میکردند که اطراف خانهی پدری اووه بازی نکنند. اووه این موضوع را فهمیده بود و میدانست آنها دوست دارند در کنار یک دسته کت و شلوار پوش شیک مثل خودشان زندگی کنند؛ ولی با این موضوع مشکلی نداشت. اما این شیکپوشها بودند که به محلهی آنها هجوم آورده بودند، نه برعکس!»
کتاب مردی به نام اوه ترجمه حسین تهرانی، نشر چشمه
«این کرواتیها از جوان تکرویی که آخر خیابان، در یک ساختمان بسیار قدیمی زندگی میکرد، خوششان نمیآمد. بچههایشان را از بازی کردن در حوالی خانۀ اُوِه منع کرده بودند. اُوِه به قضیه اینطور نگاه میکرد که کراواتیها دوست داشتند با کرواتیها دمخور شوند. اُوِه هم در اصل هیچ مخالفتی با این کار نداشتند. آنها مختار بودند هر کاری که میخواهند انجام دهند. ولی مسئله این بود که آنها به محلۀ او اسبابکشی کرده بودند، نه برعکس.»
کتاب مردی به نام اوه ترجمه الناز فرحناکیان، نشر نون
«کراواتزدهها جوان تنهایی را که در خانۀ رو به تخریب انتهای خیابان زندگی میکرد دوست نداشتند. بچههایشان اجازه نداشتند دوروبر خانۀ اوه بازی کنند. کراواتزدهها ترجیح میدادند در محدودۀ محل سکونتشان کراواتزدههای دیگر را ببینند. این چیزی بود که اوه فهمید. البته مخالفتی نداشت، اما مسئله این بود که او به محلۀ کراواتزدهها نرفته بود، بلکه آنها به محلۀ او آمده بودند.»
مطالب مرتبط:
۴+ کتاب درباره داستان موفقیت شرکتهای بزرگ
کتاب مردی به نام او ترجمه علیاکبر قارینیست، انتشارات نسل نواندیش
«این اعیانها جوان تنهایی را که در خانه مخروبه انتهای خیابان زندگی میکرد، دوست نداشتند. بچهها اجازه نداشتند اطراف خانه اُوِه بازی کنند. این اعیانها ترجیح میدادند در مجاورت واحدهای دیگر زندگی کنند. اُوِه به این نکته پی برده بود. البته در این مورد کاری از دستش برنمیآمد، ولی آنها بودند که به همسایگیاش آمده بودند نه اُوِه.»
سخن پایانی
اگر به دنبال کتابی هستید که در ظهرهای طولانی تابستانی یا در اوقات فراغت خود آن را مطالعه کنید، کتاب مردی به نام اوه گزینه مناسبی برای شما به شمار میآید. این کتاب نه چندان طولانی به خوبی شما را با خود همراه میکند و داستانی جالب و برآمده از زندگی معمول افراد را برای شما تعریف میکند.
آیا شما کتاب مردی به نام او را خواندهاید؟ نظرتان درباره این کتاب چیست؟ خواندن آن را به دیگران توصیه میکنید؟
از ترجمه مقاله و ترجمه کتاب تا ویرایش تخصصی و تولید محتوا، بهترین کیفیت خدمات زبانی را از سایت ترجمه ترجمیک بخواهید. برای مشاهده تعرفه خدمات به صفحه قیمت و هزینه ترجمه مراجعه کنید!
یک دیدگاه در «معرفی و خلاصه کتاب مردی به نام اوه»;