سایت تولید محتوای انگلیسی ترجمیک، در این آموزش شما را با رایجترین و پرکاربردترین صفات انگلیسی به همراه معنی آشنا میکند. مثالهای متنوعی را نیز بررسی میکنیم.
شاید تا به حال نمیدانستید ولی «فکر کردن به انگلیسی»، یکی از موثرترین تمرینات تقویت اسپیکینگ است. بنابراین همین حالا چشمانتان را ببندید و سعی کنید با صفات مختلف و متنوع، یک روز گرم تابستانی را توصیف کنید.
از چند صفت استفاده کردید؟ دایره واژگانتان به صفاتی مثل hot و beautiful محدود میشود یا گستردهتر از اینهاست؟
در هر صورت جای نگرانی نیست! چراکه یادگیری صفات انگلیسی، یکی از شیرینترین و جذابترین مراحل یادگیری زبان است و از عهده هر زبانآموزی برمیآید. پس با ما همراه باشید تا با تعداد زیادی صفت رایج و پرکاربرد انگلیسی آشنا شویم.
مطالب مرتبط:
+۹۰ اسلنگ پرکاربرد انگلیسی به همراه مثال
ضروریترین صفات انگلیسی که باید بدانید (به ترتیب حروف الفبا)
صفت انگلیسی |
ترجمه فارسی |
مثال |
adorable |
دوستداشتنی، جذاب، ستودنی |
I have four adorable Siamese cats من چهار گربه دوستداشتنی دارم. |
adventurous |
ماجراجو |
an adventurous traveler یک مسافر ماجراجو |
aggressive |
پرخاشگر |
he’s very uncooperative and aggressive او اصلا روحیه همکاری ندارد و پرخاشگر است. |
agreeable |
دلپذیر، مطبوع |
a cheerful and agreeable companion یک همراه شاد و شیرین! |
alert |
هوشیار |
an alert police officer discovered a truck full of explosives یک پلیس هوشیار، یک کامیون پر از مواد منفجره را شناسایی کرد. |
alive |
زنده |
hopes of finding anyone still alive were fading امید این که کسی زنده پیدا شود، در حال محو شدن بود. |
amused |
سرگرم |
people seemed amused and happy مردم سرگرم و خوشحال به نظر میرسیدند. |
angry |
عصبانی |
an angry customer یک مشتری عصبانی |
annoyed |
دلخور، ناراحت، رنجیده |
Kelly was annoyed with him کلی از اون رنجیده بود. |
annoying |
آزاردهنده |
annoying habits عادات آزاردهنده |
anxious |
نگران، مضطرب، دلواپس |
she was extremely anxious about her exams اون خیلی نگران امتحاناش بود. |
arrogant |
مغرور (از جهت بد) |
he’s arrogant and opinionated او مغرور و متکبر است. |
ashamed |
شرمنده، شرمسار |
you should be ashamed of yourself اون باید از خودش شرمنده باشه. |
attractive |
جذاب |
an attractive home یک خانه جذاب |
average |
میانگین |
the average temperature in May was 64°F میانگین دما در می ۶۴ درجه فارنهایت است. |
awful |
خیلی بد، وحشتناک |
the place smelled awful اونجا بوی وحشتناکی میداد. |
bad |
بد، ضعیف |
a bad diet یک رژیم غذایی بد |
beautiful |
زیبا |
beautiful poetry شعر زیبا |
better |
بهتر |
hoping for better weather آرزوی هوای بهتر |
bewildered |
سردرگم |
he saw the bewildered look on my face او سردرگمی را در چهره من دید. |
black |
سیاه |
black smoke دود سیاه |
bloody |
خونین |
a bloody body جسد خونی |
blue |
آبی |
the clear blue sky آسمان آبی شفاف |
blue-eyed |
چشمآبی |
He was a gorgeous blue-eyed boy! اون یه پسر جذاب چشمآبی بود! |
blushing |
موقعیتی که از خجالت گونههای کسی سرخ شود. |
He looked away, blushing. او سرخ شد و نگاهش را دزدید. |
bored |
خسته، کسل |
she got bored with staring out of the window او از نگاه کردن به بیرون پنجره خسته شد. |
brainy |
خوشفکر |
a brainy, high-powered lawyer یک وکیل خوشفکر و قوی |
brave |
شجاع، دلیر |
a brave soldier یک سرباز دلیر |
breakable |
شکستنی |
breakable ornaments زیورآلات شکستنی |
bright |
روشن، درخشان |
her bright, dark eyes چشمهای تیره و درخشان او |
busy |
پرمشغله |
he had been too busy to enjoy himself پرمشغلهتر از اونی بود که به خودش برسه. |
calm |
ساکت و آرام |
she had to keep calm at all costs او مجبور بود به هر قیمتی آرامش خود را حفظ کند/ آرام بماند. |
careful |
بادقت |
I begged him to be more careful التماسش کردم که بادقتتر باشه. |
cautious |
محتاط |
a cautious driver یک راننده محتاط |
charming |
جذاب، فریبنده، دلربا |
a charming country cottage یک کلبه روستایی جذاب |
cheerful |
بشاش، مسرور |
how can she be so cheerful at six o’clock in the morning چهجوری میتونه ساعت ۶ صبح اینقدر بشاش باشه؟ |
clean |
تمیز |
the room was spotlessly clean اتاق کاملا تمیز بود. |
clear |
واضح، شفاف، روشن |
clear and precise directions مسیرهای واضح و دقیق |
clever |
باهوش |
a clever and studious young woman یک زن جوان باهوش و باسواد |
cloudy |
ابری |
next morning was cloudy صبح بعدی ابری بود. |
clumsy |
دست و پا چلفتی |
a terribly clumsy fellow یک آدم افتضاح و دست و پاچلفتی |
colorful |
رنگارنگ |
a colorful array of fruit یک سینی از میوههای رنگارنگ |
combative |
اهل مجادله و دعوا، دعوایی |
he made some enemies with his combative style با روحیه مجادلهگریش دشمنتراشی کرد. |
comfortable |
راحت |
comfortable beds تختخوابهای راحت |
concerned |
نگران |
the villagers are concerned about burglaries روستاییها نگران گدایی هستند. |
condemned |
محکوم |
condemned prisoners awaiting execution زندانیان محکومِ منتظر اعدام |
confused |
سردرگم |
she was utterly confused about what had just happened او کاملاً در مورد آنچه که اتفاق افتاده بود سردرگم بود |
cooperative |
دارای روحیه همکاری |
I found them very cooperative اونها به نظر من خیلی روحیه همکاری دارند. |
courageous |
با دل و جرات |
her courageous human rights work اقدامات شجاعانه او در راستای حقوق انسانها |
crazy |
دیوانه |
Stella went crazy and assaulted a visitor استلا دیوونه شد و به یک بازدیدکننده حمله کرد. |
creepy |
ترسناک |
That house is a pretty creepy place این خونه واقعا یه جای ترسناکه. |
crowded |
پرازدحام |
a very crowded room یک خانه خیلی شلوغ |
cruel |
بیرحم، ظالم |
people who are cruel to animals مردمی که نسبت به حیوانات بیرحم هستند. |
curious |
کنجکاو |
I began to be curious about the whereabouts of the bride and groom کنجکاو شدم که بدونم عروس و داماد کجا هستند. |
cute |
بامزه، جذاب |
a cute kitten یک آشپزخانه بامزه |
dangerous |
خطرناک |
a dangerous animal یک حیوان خطرناک |
dark |
تیره، تاریک |
it’s too dark to see much تاریکتر از اونیه که بشه چیزی دید. |
dead |
مرده |
a dead body یک جنازه. |
defeated |
مغلوب |
the defeated army ارتش شکستخورده |
defiant |
مبارزهجو، جسور |
she was in a defiant mood تو مود مبارزهگریه! |
delightful |
لذتبخش، دلپذیر، دلچسب |
We had a delightful afternoon یک بعدازظهر دلچسب داشتیم. |
depressed |
افسرده |
She became deeply depressed when her husband died وقتی شوهرش فوت کرد، او بهشدت افسرده شد. |
determined |
مصمم |
Helen was a determined little girl هلن یک دختر کوچولوی مصمم بود. |
different |
متفاوت |
you can play this game in different ways میتونی این بازی رو به روشهای مختلفی انجام بدی. |
difficult |
سخت |
she had a difficult decision to make باید تصمیم سختی میگرفت. |
disgusted |
بیزار |
a disgusted look یک نگاه بیزار (از روی بیزاری) |
distinct |
متمایز |
the patterns of spoken language are distinct from those of writing الگوهای زبان گفتاری با زبان نوشتاری متفاوت هستند. |
disturbed |
پریشان |
disturbed sleep خواب پریشان |
dizzy |
گیج، منگ |
Going without sleep for a long time makes me feel dizzy مدت زیادی را بدون خواب سپری کردن، حس منگ بودن به من میدهد. |
doubtful |
مشکوک |
he looked doubtful مشکوک به نظر میرسید. |
drab |
کسل، خستهکننده، ملالآور |
the landscape was drab and gray منظره خستهکننده و خاکستری بود. |
dull |
کند، احمق، کودن، راکد |
your diet doesn’t have to be dull and boring رژیم غذاییت نباید خستهکننده و راکد باشه. |
eager |
مشتاق |
young intellectuals eager for knowledge افراد خردمند مشتاق علم |
easy |
آسان، ساده |
an easy way of retrieving information یک راه ساده برای بازیابی اطلاعات |
elated |
به طرز عجیبی خوشحال بودن، روی ابرها بودن |
after the concert, I felt elated بعد از کنسرت، حس میکردم روی ابرها هستم. |
elegant |
شیک |
she will look elegant in black با لباس مشکی خیلی شیک به نظر میرسه. |
embarrassed |
خجالتآور، خجل |
an embarrassed silence یک سکوت خجالتآور |
enchanting |
دلربا، فریبنده |
Dinah looked enchanting دینا دلربا به نظر میرسید. |
encouraging |
دلگرمکننده |
she gave me an encouraging smile او لبخندی دلگرمکننده به من زد. |
energetic |
پرانرژی |
energetic exercise ورزش پرانرژی |
enthusiastic |
مشتاق، علاقمند |
I was enthusiastic about learning English. من مشتاق یادگیری زبان انگلیسی بودم. |
envious |
حسود |
I’m envious of their happiness به خوشحالیشون حسودیم میشه. |
evil |
شرور |
his evil deeds رفتارهای شرورانهای او. |
excited |
هیجانزده |
they were excited about the prospect او از دیدن منظره هیجانزده شد. |
expensive |
گران، هزینهبردار |
keeping a horse is expensive نگهداری یک اسب هزینهبردار است. |
fair |
منصفانه |
the group has achieved fair and equal representation for all its members این گروه به نمایندگی عادلانه و برابر برای همه اعضای خود دست یافته است |
faithful |
وفادار |
throughout his career, he remained faithful to the principles of Classical art او در طول زندگی حرفه ای خود به اصول هنر کلاسیک وفادار ماند. |
famous |
معروف |
the country is famous for its natural beauty کشور به زیباییهای طبیعیاش معروف است. |
fancy |
تجملاتی |
the furniture was very fancy مبلمان خیلی تجملاتی بود. |
fantastic |
خارقالعاده |
they did a fantastic job آنها یک کار خارقالعاده کردند. |
fierce |
درنده |
the tiger is the largest member of the cat family and a fierce predator ببر بزرگترین عضو خانواده گربهسانان و یک شکارچی درنده است. |
filthy |
کثیف |
a filthy hospital with no sanitation یک بیمارستان کثیف بدون رعایت اصول بهداشتی |
fine |
خوب،عالی |
this was a fine piece of filmmaking این یک فیلمسازی خوبی بود |
foolish |
نادان، ابله |
it was foolish of you to enter into correspondence کارت که وارد ارتباط شدی احمقانه بود. |
fragile |
شکننده، ضعیف |
fragile items such as glass and china چیزهای شکننده مثل شیشه و چینی |
frail |
ضعیف شکننده، سست |
she looked frail and vulnerable اون ضعیف و آسیبپذیر به نظر میرسید. |
frantic |
وضعیتی که از فرط عصبانیت یا سایر احساسات عقل کسی از سرش بپرد. |
she was frantic with worry از شدت نگرانی عقل از سرش پریده بود. |
friendly |
دوستانه و صمیمی |
they were friendly to me آنها با من دوستانه و صمیمی بودند. |
frightened |
ترسیده |
a frightened child یک بچه ترسیده |
funny |
خندهدار، مضحک |
a funny story یک داستان خندهدار |
gentle |
مهربان، نجیب |
he was a gentle, sensitive man او مردی نجیب و حساس بود. |
gifted |
خوشذوق، خوشقریحه |
a gifted amateur musician یک موسیقیدان تازهکار خوشذوق |
glamorous |
فریبنده، مسحورکننده، طلسمآمیز |
being a singer must be such a glamorous lifestyle خواننده بودن باید یک سبک زندگی فریبندهای باشد. |
gleaming |
درخشان (مخصوصا وقتی چیزی خیلی تمیز باشد) |
gleaming black limousines لیموزینهای درخشان مشکی |
glorious |
باشکوه، مجلل |
the most glorious victory of all time باشکوهترین پیروزی تمام دوران |
good |
خوب |
a good quality of life کیفیت خوب زندگی |
gorgeous |
زیبا و خیلی جذاب |
gorgeous colors and exquisite decoration رنگهای زیبا و دکوراسیونی عالی |
graceful |
برازنده، ملیح |
she was a tall girl, slender and graceful او یک دختر قدبلند لاغر و ملیح بود. |
grieved |
غصهدار |
she grieved for her father او غصهدار پدرش بود. |
grumpy |
بدخلق، ترشرو |
his performance as the grumpy gateman عملکرد او به عنوان دروازهبان بداخلاق |
handsome |
خوشقیافه (برای مردها) |
My husband is such a handsome man شوهر من یک مردخوشقیافه است. |
happy |
شاد |
Melissa came in looking happy and excited ملیسا در حالی که شاد و هیجانزده به نظر میرسد، وارد شد. |
healthy |
سالم |
I feel fit and healthy احساس تناسباندام و سلامتی دارم. |
helpful |
کمککننده |
people are friendly and helpful مردم دوستانه و کمککننده بودند. |
helpless |
بیچاره و درمانده |
the cubs are born blind and helpless تولهها کور و درمانده به دنیا میآیند. |
hilarious |
خندهدار |
a hilarious dialogue from characters we never meet again یک دیالوگ خندهدار از شخصیتهایی که دیگر هرگز آنها را ملاقات نمیکنیم. |
homeless |
بیخانمان |
the plight of young homeless people وضعیت اسفبار جوانان بیخانمان |
homely |
مثل خانه آرام و راحت |
The hotel has a lovely homely feel to it هتل فضایی آرام و راحت دارد. |
horrible |
افتضاح، وحشتناک |
the tea tasted horrible چایی مزه افتضاحی داد. |
hungry |
گرسنه |
I was feeling ravenously hungry به شدت احساس گرسنگی میکردم. |
hurt |
مصدوم، آسیبدیده |
he complained of a hurt leg and asked his trainer to stop the fight او از آسیبدیدگی پا شکایت کرد و از مربی خود خواست که مبارزه را متوقف کند. |
ill |
بیمار |
her daughter is seriously ill دختر او واقعا مریض است. |
important |
مهم |
important habitats for wildlife زیستگاههای مهم برای حیاتوحش |
impossible |
غیرممکن |
it was almost impossible to keep up with him همگام شدن با او تقریبا غیرممکن بود. |
inexpensive |
ارزان |
a simple and inexpensive solution یک راهحل ساده و ارزان است. |
innocent |
بیگناه |
the arbitrary execution of an innocent man اعدام خودسرانه یک مرد بی گناه |
inquisitive |
کنجکاو |
he was very chatty and inquisitive about everything او خیلی پرحرف و راجع به همه چیز کنجکاو بود. |
itchy |
خارشدار |
dry, itchy skin پوست خشک و خارشدار |
jealous |
حسود |
he grew jealous of her success او به موفقیت او حسادت میکرد. |
jittery |
پریشان، عصبی |
caffeine makes me jittery کافئین مرا پریشان میکند. |
jolly |
بانشاط |
he was a jolly man او یک مرد بانشاط بود. |
joyous |
شادیآور |
scenes of joyous celebration صحنههای شاد جشن |
kind |
مهربان |
she was a good, kind woman او یک زن خوب و مهربان بود. |
lazy |
تنبل |
he was too lazy to cook تنبلتر از اونی بود که آشپزی کنه. |
light |
روشن، سبک |
the bedrooms are light and airy اتاقخوابها روشن و مطبوع هستند. |
lively |
سرزنده، پرجنب و جوش |
she joined a lively team of reporters او به یک تیم پر جنب و جوش از خبرنگاران پیوست. |
lonely |
بیکس و تنها |
lonely old people whose families do not care for them مردم پیر تنها که خانوادههاشون بهشون اهمیت نمیدن. |
long |
دراز، طولانی |
a long corridor یک راهروی طولانی |
lovely |
دوستداشتنی |
lovely views چشماندازهای دوستداشتنی |
lucky |
خوششانس |
you had a very lucky escape تو یک فرار خیلی موفق داشتی. |
magnificent |
عالی، مجلل |
the interior layout is magnificent فضای داخلی عالی است. |
misty |
مهدار |
the evening was cold and misty بعد از ظهر سرد و مه بود. |
modern |
مدرن، جدید |
the pace of modern life سرعت زندگی مدرن |
motionless |
بیحرکت |
an eagle almost motionless یک عقاب تقریبا کمحرکت |
muddy |
گلآلود |
they changed their muddy boots آنها بوتهای گلآلودشون رو عوض کردن. |
mushy |
نرم و آبدار |
mushy vegetables سبزیجات آبدار |
mysterious |
مرموز |
his colleague had vanished in mysterious circumstances همکارش در شرایطی مرموز ناپدید شده بود. |
nasty |
تند و زننده |
plastic bags burn with a nasty, acrid smell کیسههای پلاستیکی با بوی بد و تند میسوزند. |
naughty |
تخس و شیطون |
you’ve been a really naughty boy تو واقعا پسر تخس و شیطونی بودی! |
nervous |
عصبی |
a sensitive, nervous person یک آدم حساس و عصبی |
nice |
خوب، دلپذیر |
we had a nice time ما اوقات خوشی داشتیم. |
nutty |
فندقی |
wild rice has a very nutty flavor برنج وحشی خیلی مزه فندقی داشت. |
obedient |
مطیع، فرمانبردار |
a docile and obedient dog سگی فرمانبردار و مطیع |
obnoxious |
نفرتانگیز |
obnoxious odors بوی نفرتانگیز |
odd |
عجیب و غریب |
the neighbors thought him very odd همسایهها فکر میکردن اون خیلی عجیب و غریبه. |
old-fashioned |
از مد افتاده |
This shirt is so old-fashioned این لباس خیلی از مد افتادس |
open |
باز |
این گذرگاه در تمام طول سال توسط ماشینهای برف روب باز نگه داشته میشود. |
outrageous |
به صورت زننده ظالمانه |
That’s an outrageous thing to say خیلی زننده و ظالمانس که این حرف رو بزنی. |
outstanding |
برجسته، عالی، ممتاز |
the team’s outstanding performance عملکرد عالی تیم |
panicky |
دستپاچه، هراسناک |
I started to feel panicky and breathless احساس دستپاچگی و خفه شدن داشتم. |
perfect |
کامل، بیعیب و نقص |
life certainly isn’t perfect at the moment قطعا در حال حاضر زندگی بیعیب و نقص نیست. |
plain |
ساده، عادی |
good plain food غذای خوب ساده |
pleasant |
دلپذیر، خوب، خوش |
a very pleasant evening یک عصر دلپذیر |
poised |
باوقار، بامتانت، با اعتماد به نفس |
not every day you saw that poised, competent kid distressed |
poor |
فقیر، ضعیف |
people who were too poor to afford a telephone مردمی که برای خرید تلفن همراه خیلی فقیر بودند. |
powerful |
قوی، قدرتمند، نیرومند |
the world’s most powerful nation قدرتمندترین ملیت جهان |
precious |
ارزشمند |
precious works of art کار هنری ارزشمند |
prickly |
خاردار، تیغدار |
masses of prickly brambles انبوه بوته خاردار |
proud |
مغرور (از جهت خوب، کسی که به چیز خوبی افتخار میکند، مفتخر) |
a proud grandma of three boys مادربزرگ مفتخر به سه پسرش |
putrid |
گندیده، فاسد |
the putrid smells from the slaughterhouses بوی گندیده از کشتارگاه |
puzzled |
گیج، حیران |
the questioners were met with puzzled looks پرسشگر با چهرههای گیج روبهرو شد. |
quaint |
عجیب و در عین حال جالب |
quaint country cottages کلبه های روستایی عجیب و غریب و جالب |
real |
واقعی |
Julius Caesar was a real person ژولیس سزار یک مرد واقعی بود. |
relieved |
تسلییافته |
relieved parents who had waited anxiously for news خانوادههای تسلییافته که با نگرانی منتظر اخبار بودند. |
repulsive |
زننده |
a repulsive smell یک بوی زننده |
rich |
غنی، ثروتمند |
every day the gap between the rich and the poor widens هر روز اختلاف بین فقرا و ثروتمندان بیشتر میشود. |
scary |
ترسناک |
a scary movie یک فیلم ترسناک |
selfish |
خودخواه |
I joined them for selfish reasons من دلایل خودخواهانه به آنها پیوستم. |
shiny |
براق، زرق و برقدار |
shiny hair موی براق |
shy |
خجالتی |
I was pretty shy at school من در مدرسه خیلی خجالتی بودم. |
silly |
احمقانه |
another of his silly jokes یک جوک احمقانه دیگر از او |
sleepy |
خوابالو |
the wine had made her sleepy شراب خوابالودش کرد. |
smiling |
خندان |
it’s nice to see everyone’s smiling faces خیلی خوبه که چهره همه رو خندون ببینی. |
smoggy |
پوشیده از مه غلیظ | |
sore |
دردناک |
my feet were sore and my head ached پاهام و سرم درد میکردند. |
sparkling |
درخشان |
her sparkling blue eyes چشمان درخشان آبی او. |
splendid |
پر زرق و برق، عالی، باشکوه |
a splendid view of Windsor Castle منظرهای باشکوه از قلعه ویندزور |
spotless |
بیعیب و نقص |
a spotless white apron یک پیشبند سفید بیلکه |
stormy |
طوفانی |
a dark and stormy night یک شب تاریک و طوفانی |
strange |
عجیب |
children have some strange ideas بچهها ایدههای عجیبی دارند. |
stupid |
احمق |
I was stupid enough to think she was perfect اینقدر احمق بودم که فکر میکردم اون عالیه. |
successful |
موفق |
the focus should be on a successful outcome تمرکز باید بازدهی موفق باشه. |
super |
خیلی |
the cars are super-fast یک ماشین خیلی سریع |
talented |
مستعد |
a talented young musician یک موسیقیدان بااستعداد جوان |
tame |
اهلی |
the fish are so tame you have to push them away from your face mask |
tasty |
خوشمزه، لذیذ |
a tasty snack یک اسنک خوشمزه |
tender |
لطیف و مهربان |
he was being so kind and tender او واقعا مهربان و لطیف بود. |
tense |
سفت، گرفته |
she tried to relax her tense muscles او سعی کرد عضلات گرفتهاش را آرام کند. |
terrible |
وحشتناک، هولناک |
a terrible crime یک جرم وحشتناک |
thankful |
شاکر، سپاسگزار |
they were thankful that the war was finally over اونها شاکر بودند که جنگ بالاخره تموم شده بود. |
thoughtful |
باملاحظه |
brows drawn together in thoughtful consideration ابروها با ملاحظهای متفکرانه به هم کشیده شدهاند. |
thoughtless |
بیفکر، بیملاحظه |
it was thoughtless of her to have rushed out and not said where she would be going از بیفکریش بود که باعجله بیرون رفت و نگفت که کجا میره. |
tired |
خسته |
Fisher rubbed his tired eyes ماهیگیر چشمان خستهاش را مالید. |
tough |
دشوار، سخت، بادوام |
tough backpacks for climbers کولهپشتیهای بادوام برای کوهنوردان |
troubled |
نگران، دلواپس، پرتشویش |
his troubled private life زندگی خصوص پرتشویش او |
ugly |
زشت |
people in school always told me I was ugly بچههای مدرسه همیشه میگفتن من زشتم. |
uninterested |
بیعلاقه |
I was totally uninterested in boys من کاملا نسبت به پسرها بیعلاقه بودم. |
unsightly |
ناخوشایند |
unsightly warts زگیلهای ناخوشایند |
unusual |
غیرعادی |
the company took the unusual step of complaining publicly about the decision این شرکت اقدامی غیرمعمولی انجام داد و به طور عمومی از این تصمیم شکایت کرد. |
upset |
ناراحت، آشفته |
the accusation upset her این اتهام او را ناراحت کرد. |
vast |
وسیع، آشفته |
a vast plain of grass دشت وسیعی از علف |
victorious |
پیروز |
a victorious army یک ارتش پیروز |
vivacious |
بانشاط |
her vivacious and elegant mother مادر شاداب و شیک او. |
wandering |
سرگردان |
a wandering preacher یک واعظ سرگردان |
weary |
خسته |
he gave a long, weary sigh او یک آه طولانی و از روی خستگی کشید. |
wicked |
شرور، بدکار |
a wicked and unscrupulous politician یک سیاستمدار شرور و بیوجدان |
wide-eyed |
حیرتزده | |
wild |
وحشی |
a herd of wild goats گله بزهای وحشی |
witty |
شوخ |
a witty remark یک اظهار نظر شوخطبعانه |
worried |
نگران |
there was a worried frown on his face با نگرانی اخم کرده بود. |
wrong |
اشتباه |
that is the wrong answer اون یک پاسخ اشتباهه. |
zany |
لوده، مسخره |
zany humor شوخی سخره |
zealous |
متعصب |
he was a zealous supporter of constitutional and parliamentary reform او از حامیان غیور اصلاحات قانون اساسی و پارلمانی بود |
سخن پایانی
در این مطلب با مهمترین و پرکاربردترین صفات زبان انگلیسی آشنا شدیم. همانطورکه در مثالها دیدید، صفات قبل از اسمها میآیند و آنها را توصیف میکنند.
اگر شما هم صفت جالبی سراغ دارید که در این لیست از قلم افتاده است، در کامنتها با ما در میان بگذارید.
سفارش آنلاین تولید محتوا در موسسه ترجمیک به زبان یا زمینه تخصصی خاصی محدود نمیشود. کافیست وارد صفحه ثبت سفارش شوید و پروژه تولید محتوای موردنظرتان را ثبت کنید. علاوه بر این، خدمات تولید محتوای متنی ترجمیک مشمول پشتیبانی شبانهروزی است. لذا هر زمان که سوالی داشتید، کافیست با شماره ۰۲۱۶۷۲۳۵۰۰۰ تماس بگیرید یا تیکت ارسال کنید.
4 دیدگاه در «+۲۲۸ صفت رایج و پرکاربرد در زبان انگلیسی»